زمان جاری : یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 - 2:49 بعد از ظهر
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم






ارسال پاسخ
تعداد بازدید 15
نویسنده پیام
idrom آفلاین


ارسال‌ها : 11
عضویت: 21 /10 /1392
سن: 24


همه در یک نقطه
بر اساس محاسبات اولیه ی ادوین پی هابل در مورد سرعتی که کهکشان ها از از هم دور می شوند ، می توان زمانی را که تمام عالم هنوز در یک نقطه متمرکز بود و در فضا نتشر نشده بود را مشخص کردQfwfq پیر گفت : حالا می فهمید چطور همه ی ما اینجا جمع شده بودیم ، وگرنه کجا می توانستیم باشیم ؟ هنوز کسی نمی دانست فضا چه می تواند باشد و در مورد زمان هم همین طور : می خواستید با وضعیتی که داشتیم و مثل ساردین به هم فشرده شده بودیم ، با زمان چه کار کنیم ؟گفتم “ مثل ساردین به هم فشرده” تا در مجموع از استعاره ی ادبی استفاده کرده باشم : در حقیقت . حتی آن قدر جا نبود تا به هم بچسبیم . هر نقطه ی هر کدام از ما با همان نقطه ی دیگری ، در یک نقطه ی واحد که همگی در آن زندگی می کردیم منطبق بود . به طور کلی از چیزی ناراحت نبودیم مگر اخلاق ها : چون اینکه شخص منفوری مثل آقای PbertPberd مرتب توی دست و پای آدم باشد ناگوارترین چیز عالم است . چند نفر بودیم ؟ خوب ! من هیچوقت حتی به طور نسبی هم نفهمیدم . برای این که تعدادمان را بشمریم ، می بایست لااقل یه کم از هم فاصله می گرفتیم ، در حالیکه همه در یک نقطه جمع بودیم . بر عکس آنچه ممکن است به نظر برسد ، این وضعیت اصلا برای زندگی اجتماعی مناسب نبود ؛ مثلا می دانم که در دوران های دیگر بین همسایه ها روابطی برقرار شد ؛ اما آن زمان درست به همین خاطر که همه با هم همسایه بودیم ، حتی سلام و خداحافظی هم نمی کردیم.هر کس فقط با تعداد کمی از آشنایان مناسبت داشت . کسانی را که من بیشتر به خاطر دارم عبارت بودند از : خانم PHi(i) NK ، دوستش DeXaeauX ، یک خانواده ی مهاجر Z’zu ها و آقای PbertPberd که قبلا حرفش را زدم . خانم توالت ها هم بود – چون مامور نظافت بود او را این طور می نامیدیم – که به خاطر کوچکی جا تنها همان یک نفر برای تمام عالم بس بود . در واقع ، از آنجاییکه هیچ وقت کاری نداشت ، حتی گردگیری – یک ذره ی غبار هم نمی توانست به نقطه وارد شود – دائم در حال غیبت و شکایت کردن بود .با همین افرادی که برایتان گفتم تعدادمان زیاد بود ، حالا به این ها ، چیزهایی را که انبار می کردیم اضافه کنید : تمام موادی که بعدا برای تشکیل عالم لازم بود، قطعه قطعه و به هم فشرده آنجا جمع شده بودند به طوریکه بعدها نمی توانستیم بفهمیم کدام مربوط به نجوم است ( مثل آندرومدا ) ، مدام مربوط به جغرافی ( مثلا کوه های وز ) یا به شیمی ( مثل ایزوتوپ های بلیوم ) ، علاوه بر اینها دائم با اثاثیه ی خانواده ی Z’zu، تختخواب ها ، تشک ها و لانه های مرغهایشان تصادف می کردیم . اگر به این Z’zu رو می دادیم ، به بهانه ی این که تعداشان زیاد است طوری رفتار می کردند که انگار فقط خودشان در جهان هستند ؛ حتی می خواستند از این طرف نقطه به آن طرف طناب ببندند تا رخت آویزان کنند .بعضی ها هم ، مثلا همان ها که اسمشان را مهاجر گذاشته بودیم ، خودشان را در مقابل Z’zu ها سرزنش می کردند ؛ تنها به این دلیل مسخره آنها بعد از دیگران به آنجا آمده بوند . به نظرم کاملا روشن است که ادعای بی پایه ای بود چون نه قبلی وجود داشت و نه بعدی و نه جای دیگری که از آن مهاجرت کنیم ، اما بعضی ها اعتقاد داشتند که کلمه ی “مهاجر” را باید در معنی خالص آن در نظر گرفت ، یعنی مستقل از زمان و مکان .باید این را هم بگویم که آن زمان طرز فکر ما خیلی بسته بود . این اشکال محیطی بود که در آن تربیت شده بودیم . طرز فکری که در ته وجود همه ی ما باقی مانده است ، قبول کنید : همین طرز فکر امروزه هم اگر دونفر از ما همدیگر را – در ایستگاه اتوبوس ، سینما ، یا یک کنگره ی پزشکان – ملاقات کنند ، خودش را نشان می دهد و به یادآوری آن روزگار می پردازد . به هم سلام می کنیم – گاهی من کسی را به خاطر می آورم گاه کس دیگری من را – ، و بلافاصله از احوال همدیگر جویا می شویم ( حتی اگر خاطره ای از هم نداشته باشیم ) ، و این طوری به دعواهای گذشته ، بدی ها و نقایص می چسبیم . و این بحث ها تا وقتی اسم خانم PHi(i) NK0 را نیاورده ایم ادامه می یابد – بحث ها همیشه به اینجا ختم می شوند – ، و آن وقت یک دفعه چیزهای بیهوده ای رها می شوند و احساس می کنیم لرزشی شاد و دل انگیز ما را به پرواز در می آورد . خانم PHi(i) NK0 کسی است که هیچ یک از ما او را فراموش نکرده است و همگی تاسفش را می خوریم . کارش به کجا کشید ؟ مدت ها است که دیگر به دنبالش نمی گردم : خانم PHi(i) NK0 ، سینه ها ، باسن ، حوله ی نارنجی اش هیچ کدام را دیگر نه در این کهکشان و نه در کهکشان های دیگر نخواهیم دید .بگذارید یک چیز را روشن کنم : آن تئوری که بر اساس آن عالم بعد از آنکه به حد بی نهایت انبساط رسید ، دوباره شروع کرد به متراکم شدن ، و از همان موقع ما روی یک نقطه جمع شده ایم تا بعد همه چیز شروع شود ، آن تئوری هیچ وقت مرا قانع نکرد . با این حال بسیاری از ما فقط روی آن حساب می کنند و همچنان برای وقتی دوباره آنجا جمع می شویم و برنامه ریزی می کنیم . ماه قبل ، وارد یک کافه شدم و می دانید چه کسی را دیدم ؟ آقایPbertPberd .- چه کار می کنید ؟ اینجا چه می کنید ؟متوجه شدم که در پاویا یک نمایندگی مواد پلاستیکی دارد . اصلا تغییر نکرده بود ، همان دندان نقره و بند شلوار گلدار ، بعد در گوشم آهسته گفت : – وقتی به آنجا برگشتیم ، باید مواظب یک چیز باشیم ، واقعیت این است که این بار باید تعدادی پشت در بمانند … موافق که هستی : آقایZ’zu …دلم می خواست بگویم این حرف را از زبان خیلی ها شنیده ام : “ موافق که هستی … آقایPbertPberd …”برای این که در این سرازیری نیفتم فوری گفتم : – وخانم PHi(i) NK0 ، فکر می کنید او را باز هم می بینم ؟- بله … بله او …و رنگش قرمز شدبرای همه ی ما ، امید بازگشت به نقطه ، قبل از هر چیز امید به دور هم جمع شدن به اتفاق خانم بود . ( حتی برای من که اعتقادی به آن نداشتم . ) و در آن کافه مثل همیشه با تاثر او را به یاد آوردیم و حتی آن شخصیت منفور PbertPberd هم در مقابل این خاطره رنگ باخت .راز بزرگ خانم PHi(i) NK0 در این بود که هیچ وقت بین ما باعث حسادت یا غیبت و بدگویی نشده بود . همه می دانستند با دوستش آقای DeXaeauX می خوابد . اما روی یک نقطه ، اگر تختی باشد ، همه ی نقطه را اشغال می کند ،در نتیجه او مجبور بود با همه ما بخواید . اگر کس دیگری بود ، خدا می داند چه چیزهایی پشت سرش می گفتند . خانم توالت ها همیشه آماده ی بدگویی بود و دیگران هم لازم به اصرار نبود تا از او پیروی کنند . در مورد Z’zu ها ، برای اینکه موضوع تنوع پیدا کند ، چه چیزهای وحشتناکی که نمی گفتند : پدر ، دخترها ، خواهرها ، برادر ها ، مادر ، خاله ها هیچ کدامشان از کنایه های دوپهلو قصر در نمی رفتند . اما در مورد خانم PHi(i) NK0 وضع ، کاملا فرق می کرد : سعادتی که از او نصیبم می شد این بود که من نقطه ای شکل می توانستم همزمان خودم را در وجود او پنهان کنم و از اوی تقطه ای شکل تر در وجود خود محافظت کنم ، تفکری فاسد ( با توجه به اختلاط ناشی از تمایل نقطه ای شکل همه به او ) و در عین حال نجیبانه ( با توجه به نفوذ ناپذیری نقطه ای شکل او ) بود .دیگر چه توقعی می توانستم داشته باشم .همه ی این چیزها که برای من واقعیت داشت برای هر یک از دیگران هم به همین صورت بود و او : با لذتی یکسان هم حاوی بود و هم محتوی ، هم ما ار می پذیرفت و دوستمان داشت و هم در ما زندگی می کرد .این طوری همگی با هم شاد بودیم ، اما اتفاق خارخ العاده ای انتظارمان را می کشید . تنها کافی بود در یک لحظه ی نامعلوم بگوید : “ پسرهای من ، چقدر دوست داشتم کمی جا داشته باشم تا برایتان تالیاتل*درست کنم .” از همان لحظه همگی به فضایی فکر کردیم که بازوهای گردش موقع پهن کردن خمیر اشغال می کنند ، فضایی که سینه اش را تا روی توده عظیم آرد و تخم مرغ پایین آمده و مانع کارکردن روی خمیر می وشد و دست هایش که تا آرنج روغنی است و همچنان خمیر را ورز می دهد ؛ فضای که آرد ، دانه هایی که آرد می شوند ، مزرعه ای که در آن این غلات را می کارند ، کوه هایی که از آنها آب لازم برای آبیاری مزارع جاری است ، چراگاه برای گاوهایی که گوشت سس را فراهم می کنند ؛ فضایی که خورشید لازم دارد تا گندم ها را برساند ، فضایی که لازم است تا از گازهای کهکشانی ، خورشید متراکم و شعله ور شود ؛ ستاره های بی شمار و کهکشان های پراکنده در فضا که لازم است تا هرکدام از سیارات ، ابرها ، و خورشید شکل بگیرند ؛ و همان لحظه ای که خانم PHi(i) NK0 این کلمات را بر زبان می آورد “ تالیاتل بچه های من !” نقطه ای که او ، او و همه ی ما را در خود گرفته بود متلاشی شد و شعاع های آن ما را به فاصله ی سال ها ، قرن ها و هزار ها و میلیاردها سال نوری در چهار گوشه کهکشان پرت کرد ( آقای PbertPberd را پاویا انداخت ) ، و خود او نمی دانم به کدام نوع انرژی نورانی و گرمایی تبدیل شد ، خانم PHi(i) NK0 همان کسی است که وسط دنیای کوچک و حقیر و بسته ما دارای شوری سخاوتمندانه بود – “ بچه های من چه تالیاتلی برایتان درست خواهم کرد! “ – یک شور واقعی عاشقانه که در همان لحظه به فضا ، زمان ، جاذبه ی کهکشانی و کهکشان در حال گردش معنی داد و و جود میلیاردها میلیلرد خورشید ، سیاره و مزرعه ی گندم را ممکن ساخت ؛ و ذرات خانم PHi(i) NK0 که در خشکی های سیارات پراکنده شدند .با بازوهای روغنی و آرد گرفته خود خمیر درست می کنند ، در حالیکه خود او از زمان گم شد و دل همه ما برایش تنگ شده است .* انتخاب شده از مجموعه داستان کمدی های کیهانی (Le cosmicomiche) اثر ایتالو کالوینو ، مترجم موگه رازانی ، نشر کتاب نادر* تالیاتل نوعی پاستاست که مختص مناطقی در ایتالیاست

شنبه 21 دی 1392 - 15:58
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
ارسال پاسخ



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.


پرش به انجمن :


تماس با ما | همه در یک نقطه | بازگشت به بالا | پیوند سایتی RSS